همه چیز در گوشه دنج یک خلوت نزدیک به نظر می رسند! همه کارها شدنی اند و همه اتفاقات بد دور تر از حد تصور!! همه چی خوب پیش می رود همان طور که باید اتفاق می افتد و دیالوگ ها به همان مهربانی و خوبی هستند که باید باشند!! و دنیای تصوراتی یک ذهن خام این گونه زیبا می بینند همه چیز را.. ولی وقتی که میان اتفاقات و رویه های نا منتظر کمین کرده دنیا رها می شوم . وقتی که می خواهم حایل خیال و واقعیت را بردارم همه چیز این دنیا خوفناک و وهم انگیز به نظر می رسد .. اتفاقات بی حوصله گی می کنند در پیش امدن و قبل از اینکه که بستر رویاها اماده شود حادثه های مواج به ساحل خیال می کوبند و همه چیز را خراب می کنند ..همه دنیا را آوار می کنند روی سرم و ساخته ناساخته ویرانه تحویلم می دهند!! بعد هم می گویند رسم دنیا است که با دل آدم راه نمی آید! ما را با رسم کاری نیست . از همان وقتی که معلم می گفت که خط کش بگذارید و رسم بکشید ما را به دنیای رسم ها راهی نبود و میان من و قاعده ها بغضی بود خصم الود!! ولی نمی دانم که این من نادان کی راه می آید و برای ماجراهایش آخر نمی بافد . از کی یاد می گیرد که خیالات را بگذارد برای رویانویس ها و کودکانی که در دنیایشان راهی به واقعیت نیست ... از کی می آموزد که آخر انچه خراب است رویا است و ان که خانه خراب است ساکن باورهای خوش رنگ درون ذهنی خویش است!! دلم تا کی طاقت می آورد که رج هایی را ببافد که فرو ریختنشان را با چشم خود می بیند!!
[ دوشنبه 93/12/4 ] [ 11:28 عصر ] [ آسمانـــــــ*ــــــه ]
[ نظرات () ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : PIcHaK.NeT ] |